نویسنده: ادریس ا. سیاخان، خان نبود ولی سیاه بود، به غایت بزرگ، هیبت انگیز، کریه روی، دل نازک و مهربان. یک غول بی شاخ و دم به تمام معنی. سرتاپایش، جسم و جانش، همه و همه وجودش متناقض بود. برخلاف اهالی شیراز که جثه خُرد و عمر وفادار داشتند، سرش بچرخ بلند می سایید و عمرش از یکجا به بعد، هر بهار به زور به بهار بعدی قد می داد. …