نوشته: مرتضی لبافی انبانها تهی از نان * و دهان ِ چشمها بهسوی آسمان گشوده تا چهوقت ” نور معرفت” ** بتابد. گهگاه نیز دندان قروچهی پلکی پس هشیاری ِ دَلهپوز دریوزهْ لبخندی بر لب به کیسههای گشاده رسید و با چرخش سکهیی به هوا چنان معلق زد که در بازگشت بندبندش گسست . قطر بعضی از بازوها از قطورترین کتابها پهنتر که دیریست بیداری ِ بُزدل با کمترین تشری …
اردیبهشت, ۱۳۹۵
-
۱ اردیبهشت
آستان دوست / شعر فاطمه لبافی
فاطمه لبافی/ درآسمان باز است تو اگر نیازمندی به درآ که تا ببینی به مقام خود بلندی چهبسا که بنده گاهی خجل از خدای خویش است به درگه نیازش دل او همچو سپندی زمیان خلق جسته، به درون خود نشسته فقط از خدای یکتاست دوای دردمندی دل اگر چه روسیاهست، تن اگر فسرده جانی تو بهسوی حق روان شو که همیشه بهرهمندی تو ستایشی کن او را که سزای اوست …
-
۱ اردیبهشت
اندوه / شعر ترجمه دکتر ترانه جوانبخت
اندوه شعری از آلفرد دوموسه/ مترجم: دکترترانه جوانبخت/ Tristesse J’ai perdu ma force et ma vie Et mes amis et ma gaieté J’ai perdu jusqu’à la fierté Qui faisait croire à mon génie Quand j’ai connu la Vérité J’ai cru que c’était une amie Quand je l’ai comprise et sentie J’en étais déjà dégoûté Et pourtant elle est éternelle Et ceux qui se sont passés d’elle Ici-bas ont tout ignoré …
-
۱ اردیبهشت
ابرِ کُور / شعر محمد فربد
محمد فربد/ آرزوهایمان سوار بر ابری کور پریشانند رَه گم کرده است ابرُ بستر زمین داغ و سوزان است باد میوزد دوردستها… سوسو میزند بیرمق! گویا که خدا هم اسیر بر زمین رویائی بر ابر دارد… زمستان ۹۰
-
۱ اردیبهشت
ابدیت / شعر حامد شفیعی
حامد شفیعی/ (در توصیف یک عکس) برف نو* که میبارد شاید راه که میروی شاید جای پایت. جای پایت روی عقلم عقلم که کبود میشود شاید گونههایت. هفته، که نو میشود شاید خون تو، سرد که میشود شاید چشمهایت. خواب که میروی شاید عکس که میشوی شاید دستهایت. آیینه، رو به تو که میکند شاید بینهایت که میشوی شاید عقلم که برف میشود شاید و در بینهایت، تا بینهایت راه …
فروردین, ۱۳۹۵
-
۱۵ فروردین
ناگزیر از نمایش زیستن / شعر محمدلبافی
مجموعه شعر: ناگزیر از نمایش زیستن محمدلبافی/ دست دستان کودک همراه شاپرکی پشت شیشه در فضای اتاق پرواز میکرد سایهی بزرگ دستان کوچک کودک تأکید ِ شدن ِ انسان بر سکوت سهمگین دیوار نارو در آنی آن خاطرات سرد و گرم را بر چهرهی پیرمان توبه کرد! زن فاحشه نیمهشب وبارش نور ماه در گیرودار بازی سایهها تک چراغ روشن از سر، اغاز کرد رویای ما خود کشی آن شب …
-
۱۵ فروردین
گناه / شعر علیرضا رشیدی
گناه نوشته: علیرضا رشیدی بدبخت ترین مردم هم بر من گریستند انسانهای مفلوکی که همه عمر به آنها صدقه میدادم بر من گریستند حتی مردان حتی زنان بچه در میانشان ندیدم جای شکرش باقی بود در پستترین لحظات زندگیم حتی خود نیز برخود گریستم علیرضا ۱۳۸۱
-
۱۵ فروردین
فریاد تلخ جوانه / شعر محمد لبافی
فریاد تلخ جوانه محمد لبافی/ سرما به استخوانم نفوذ میکند فشار سنگین این سرما نه! نه! نمیشود این خاک، یخزده این سرنوشت شوم تاریخ انسان است ومن، درمانده، در نطفه خفهشده وپیچیدهبههم هراسان و اسیر اسیر ماندن ریشهام مدتهاست به این خاک گره خورده خاک من مقدس و خونین آری، پاهایم ناتوان است اما مگر تمام جوانهها را میتوان شکست؟ اگر تمام من، زیر خاک بپوسد آنچه میماند خاک، …