بخشی از فیلم دستانی برفراز شهر
اقتصاد و سیاست ۲
رخت دزدی بر تن و درخانه اش / گشته پیدا گم شده افسانه اش
پس روان گردد بزندان سعیر / که نباشد خار را زآتش گزیر
(مولوی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم)
چنانچه در نوشته قبل درباب رابطه اقتصاد و سیاست گفتیم، پیش از هر توصیفی از این رابطه، آنچه در وهله نخست اهمیت می یابد، جدایی و تمایزِ پیش فرض گرفته شده در این رابطه است. جدایی و تمایزی که در یک سیر تحول تاریخی شکل گرفته و جاافتاده و مسلم فرض شده است. این تمایز در خود انتزاعی عام از سیاست و اقتصاد را به شکلی جداگانه شامل می شود که به کل تاریخ جوامع بشری تعمیم داده می شود، بدون آنکه به تاریخ شکلگیری و پیدایش خود این مقولات انتزاعی اشار های داشته باشد. کارل مارکس بدرستی دریافته بود که: «انتزاعیترین مقولات با وجود اعتبار کلیاتشان در همه ادوار [تاریخ]، که خود نتیجه انتزاعی بودن آنهاست هرقدر هم که انتزاعی باشند بازهم محصول شرایط تاریخی اند و تنها در درون شرایط تاریخی خود اعتبار کامل دارند.» (کارل مارکس. گروندریسه، مبانی نقد اقتصاد سیاسی. جلد اول. ترجمه باقر پرهام و احمد تدین. نشر آگه ۱۳۷۷، ص. ۳۲). و البته که جدایی اقتصاد و سیاست و به طور کل «جدائی عناصر از یکدیگر چیزی نیست که از کتابهای درسی به واقعیت راه یافته باشد، بل انعکاس جدائی عناصر واقعی در کتابهای درسی است» (همان: ۱۴). بدین ترتیب دو مسأله در اینجا پیش می آید: اول اینکه در چه نظام فکری و عملی ای این تمایز «نه همچون نتیجه تاریخ، بل به منزله نقطه عزیمت تاریخ» (همان: ۶) و «به مثابه قوانینِ تاریخیِ منسوخ نشدنیِ یک جامعه انتزاعی» (همان: ۱۱) طرح میشود؟ و دوم اینکه در شرایط تاریخی ای، مثل شرایط کنونی ما یا شرایطی که در فیلم دستانی بر فراز شهر نمایانده است، با کمرنگ و بی اعتبارشدن شکلِ مرسومِ این جدایی و تمایز، چه واکنش و مجالی برای نیروهای درگیر هر یک حوزه ها طرح و پیگیری میشود؟ به بیانی دیگر میتوان پرسشها را اینگونه طرح کرد ۱٫ سیاست و اقتصاد در پی چه سیر تحول تاریخی ای تبدیل به دو مقوله انتزاعی مشخص و متمایز شدند و چه آرایش نیروهایی حول این انتزاع و تمایز شکل گرفته است و این آرایش نیروها چه نظامی را محقق و نمایندگی می کنند و ۲٫ در سیر تحول تاریخی این انتزاع و تمایز، و در پی شکل گیری اشکال مختلف مناسبات میان این دو حوزه و بالاخره در پی کمرنگ شدن فاصله مرسومِ این دو به نفع (در انکشاف و تکامل آن) یا ضرر (رسیدن به وضعیت های سربه سری و بحرانی) نظامی که منطق حرکت و گرایش هردو را تعیین و تکلیف میکند، آرایش نیروها و مواضع چگونه تغییر میکند، و کلیتِ نظامِ پیشبرنده اش را چگونه تثبیت کرده یا تغییر میدهد.
بررسی مسأله اول را به وقت و فرصت دیگری می سپاریم. اما در مورد مسأله دوم سعی بر این بود تا در نوشته پیشین از یک منظر موضوع را باز کنیم. اینکه چگونه «نیروهای حاکم در همه عرصهها آگاهانه یا ناآگاهانه پیشبهسویِ شکستنِ مرزهای تخصصی خود برای ایجاد ائتلافی سراسری میروند تا با قربانی کردنِ یک “مقصر اصلی” که همه بدیها را یکجا باهم دارد، خود را و کلیتِ وضع موجود را حفظ کرده و تداوم ببخشند.» در این ائتلاف مقصر و فاسدِ بزرگ را جای تقصیر و فسادِ بزرگ می نشانند و بدین ترتیب چنین می نمایانند که با حذف این فرد یا جریان، بحران رفع و ملت از چنگال ظلم و ارتجاع و فساد رها شده و میتواند سعادتمندیِ کشورهای پیشرفته را به انتظار بنشیند. این جابجایی میان مقصر و تقصیر، ظالم و ظلم، و فاسد و فساد در واقع مغالطه ایست که به داد سایر نیروهای حاکم و کلیتِ نظام رسیده و وضع موجود را حفظ میکند.
اما در این بحران تنها نیروهای حاکم نیستند که نقش بازی می کنند. موضع گیری و واکنش سایر نیروها نیز حائز اهمیتی اساسی است. بخش بزرگی از نیروهای منتقدِ تبعیدی و فراری، با همراهیِ قدرتهای سیاسی ثروتمند و رقیبانِ سیاسی، بحران را بهترین فرصت برای نقش آفرینی خود میدانند. از اینرو از یکسو به بحران به اشکال مختلف دامن میزنند و از سوی دیگر با ساده سازیِ بحران و تعیین مقصر اصلی آن ذیل یک کلیت نادقیق مثل “نظام جمهوری اسلامی”، “نظام آخوندی”، “اسلام سیاسی” و از این دست، کم و بیش خود را به ائتلاف داخلیِ نیروهای حاکم نزدیک می کنند. این گروه همزمان هم پوپولیست، هم فرصت طلب و هم براندازانِ زرخریدند. این دسته شانس خود را بیشتر روی اقبال عمومی گذاشته اند. اقبال عموم یای که با یک مغالطه خطرناک میسر میشود. منطق این مغالطه مثل همان مغالطه ای است که پیشتر به آن اشاره کردیم. با آوردن مثال های فراوانی از فساد و بحران و ارجاع و تداعیِ مداوم مثالها به آن کلیت “بد” و مقایسه با مثال ها و کلیت های “خوب” همچون غرب پیشرفته یا ایران دوره پهلوی، این ساده سازی ممکن میشود. با اینحال این فریب تنها هنگامی میتوانند کارساز شود که زمینه آن نیز فراهم باشد. بهترین زمینه برای این کارسازی شرایطی است که در آن از یکسو همه چیز و همه کس گنگ و آشفته و درهم شده است و از سوی دیگر فشارها و تغییرات به حدی باشد که تحمل آن سخت و ناممکن شده و یا درحال هرچه بیشتر سختترشدن باشد. این شرایط آشفتگی و استیصال، شرایط ذهنی و عینی بحران برای بیشترین تعداد از افراد جامعه در طبقات فرودست است. طبقات متوسط نیز که با از دست دادن همان اندک داراییها و امکانات و افقهایشان در زندگی، بیش از پیش هراسان شدهاند، پرشورتر از سایرین به این پوپولیسمِ عمومی خواهند پیوست و پیشروتر از سایرین آنرا هم خواهند زد.
همه گیریِ این ساده سازیِ دهشتناک علاوه بر اینکه در بستر ذهنیِ آشفتگی و استیصال تسریع و تسهیل میشود، به لحاظ عینی از همگراشدن و برهم افتادنِ خسته و مستأصلترین لحظات قوت میگیرد. به این معنی که با افزایش فشارهای مختلف اجتماعی و اقتصادی در زندگی روزمره، سختی و مدت کارکردن برای همه افراد خانواده بیشتر میشود و این همراه خواهد بود با خستگی و فرسودگی و ضعف و عجز بیشتر. در چنین شرایطی ته مانده آنچه که برای فهم و صورتبندی شرایط باقی میماند نمیتواند جز ضجه ها و فحشهای بی هدفی از سر خشم و خستگی باشد. بی هدفی این ضجه ها و فحش ها در جایی دیگر تبدیل به بهترین فرصتی میشود که بدست پوپولیست ترین و فرصت طلبترین نیروها همگرا شده و برهم می افتد و هدفمند میشود. یعنی هرچه از خشم و خستگی در آخرِ روز برای فریادزدن بیچاره ترینها باقی میماند، متاع و غنیمتی گرانبها میشود برای بازیگران اصلی بازیِ تقلیل یافته سیاست مرسوم کنونی. خونبهای خشمگینترین و مستأصلترین قربانیان بحران، شیربهای فرصت طلبترین و مزورترین کاسبان بحران میشود. از بد روزگار است که حتی بخشی از گروههای منتقد داخلی نیز که طرفه چندانی از پیش از بحران نبرده و یحتمل از بعد از آن نیز نخواهند برد، در این دام می افتند و بجای تصریح و تشخیص بحران، به این امید که شاید لحظه ای انتزاعی که پس از این خواهد آمد، صبح دولت و مجالِ صحبت ایشان باشد، رو به بستنِ ائتلافی نامیمون با نیروهای مختلف یادشده می آورند و عقد موقت خود را به خونبهای همان ضجه ها می بندند. این گروه از منتقدان در وهله اول با آن بخش از نیروهای حاکم که خود را در شرایط بحرانی به حاشیه امنِ اپوزیسیونِ متخصصِ دلسوز برده اند، ائتلاف میکنند و خوراک اطلاعاتی و رسانه ای یکدیگر میشوند. منتقدانی که بیشترین بهره را از جنبشهای کارگری، فمنیستی، دانشجویی، معلمان و از این دست نخست به شکلی ارگانیک و سپس سازماندهی شده دست بکار ائتلاف و مصادره یکدیگر در این ائتلاف نامیمون و ساختن ویترینی چشم پرکن از یک حرکت –که در یک جهش نظری از محتوایِ انضمامی، صنفی و طبقاتیِ اولیهاش تهی شده و به محتوایی گنگ، کلی و انتزاعی تحویل میشود- میشوند. اگرچه ایشان به زعم خودشان برای توصیف وضعیت دست بکار دربوق وکرنا کردنِ زحمت و تلاش دانشجویان و پژوهشگرانِ دیگر، با خریدن یا زدنِ این زحمات به نام خودشان و به نام جریان خودشان، به اسم دلسوزی برای “ایران” و “مردمش” شده اند، اما در واقع بدنبال بازکردن راهی برای تثبیت و تکامل وضع موجوداند که مصالح آن را همان خشم و استیصالِ آدمهایی که ایشان مورد ترحم و شفقت قرارداده اند، تأمین میکند. ایشان بدنبال راهی هستند تا خستگی و رنج را قابل تحمل کنند تا بدین ترتیب کار به شرایطی بحرانی که همان شرایط خشم و استیصال است، نرسد. ایشان ساختار، وضعیت و جهانی را که مرگ پیامد و مشخصه آن است دوست نمیدارند، بلکه جهان تبدار را می پسندند. در جهان تبدار است که پزشک ارج و منزلت مییابد و کاسبی ایشان رونق پیدا میکند. آنچه فراموش شده این است که، جهانی که مرگ را در خود میپرورد، گزیر و گریزی از پرورده خود ندارد.