محمد لبافی/
سرما به استخوانم نفوذ میکند
فشار سنگین این سرما
نه! نه! نمیشود
این خاک، یخزده
این سرنوشت شوم تاریخ انسان است
ومن، درمانده، در نطفه خفهشده وپیچیدهبههم
هراسان و اسیر
اسیر ماندن
ریشهام مدتهاست به این خاک گره خورده
خاک من
مقدس و خونین
آری، پاهایم ناتوان است
اما مگر تمام جوانهها را میتوان شکست؟
اگر تمام من، زیر خاک بپوسد
آنچه میماند
خاک، خاک، خاک “اینجا”ست