صمد شعبانی/
اگر چیزی نگویم
چیزهای زیادی بر من حادث میشود از:
عریانیی شاکلهی زندگی
این سیاره و چند دنیای ظُلمانی
قلمرو خانِ خاربنان و
“قلعهی هزار اردک”
برکهی قورباغه و کودک و سنگ و مرگ
دمیدن در هوا و شوق پرندهیی که نخستین بار میخواند
لبخند سیب بر درختِ دیرینه سالِ فخر آفاق
فوارهی عشق و عشوهی انار که بر بلندا رنگ میگشاید
شوق همآغوشی باغ و بهار بر ناز بسترباران
شادخواری ارزان انسان بر خوانِ گستردهی زمین
یا قدمهایی که جنگل از یاد برد، در نعرهی اره و تبر و خونِ قربانی.
اگر چیزی بگویم از تنگیدل و طعم تنهایی
چیزهای زیادی بر تو آشکاره میشود
فراتر از منظر آشوبناک بامداد نگاه سرگشته و صخرهی خاطرات و خطرات.
فراتر از هول اوهام هولناک جغرافیایی هراس
از زرد رویی زمین سوزیده، عطشناکی خاکی
رود بآواز و درخت بیگنجشک
که نه تا بوده چنین بوده و چنان خواهد بود
هم نخست و هم انجام
که «کلمه بود و کلمه خدا بود»
نه همه این نیست
به جز این است
سزاوار این سرا.
نگاه کن!
صدای تو
در آواز قناریست.
در این سطور
چیزهای زیادی گم
چیزهای زیادی پیدا
زنده و مرده
همه مسئله دارند
حتا چیز هم.
من از جایی میآیم
که «کلوخانداز را سنگی بایدـ»
تو از کجا مآیی؟
ای شکل شک مشکلساز نابههنجاری؟؟
۲۶/۰۶/۱۳۸۹
صمد شعبانی