فاخته
مرتضی لبافی/
نگاه عاشق تو
بالاتر از بلندیی کهسار
تردیدسایهها را
با نیش صاعقه سوزاند
آنگاه
در هیأت شکوهمندی یک صبح
شبدیزوارهی هر باد
مهمیزوارهی هر خشم
” آزاد
از هرچه رنگ تعلق… ” *
بیاعتنا به موجموجک مرداب
جویای چشمههای زلالین
بیاعتنا به قارچهای تناور
روییده در تعفن این گندچالهها
هرجا صدای تو پیچید
از مهربانی ِ آن “بید”
غوغای قامت آن “سرو”
اوج خضوع “سپیدارها” بگو
پیش از حدوث تلخواژهی “بدرود”
بگذار
از هرچه”عشق” بگویم
از عمق لحظهلحظه نگاهت
ــ که رازناک
بگذار… بگذرم
تهران ــ آبان ۱۳۶۵
*غلام همت آنم که زیر چــرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
حافظ