فیـــلم اینجا و فیلم جایی دیگر: درباره فیلم اینجا بدون من
نوشته: دکتر پرویز اجلالی /
مقایسه فیلم جدایی نادر از سیمین و فیلم اینجا بدون من تفاوت میان دو نوع سینما را روشن میکند. تفاوتی که به نظر من اساسی است و به نقشی که برای هنر قائلیم بر میگردد. هر دو فیلم بسیار خوش ساخت هستند. ایراد مهمی نمیتوان از هیچکدام گرفت. چه از لحاظ فرم و چه محتوا. هر دو صاحب فکرند وهردو اندیشه را هنرمندانه بیان میکنند. در هیچکدام از کلیشه خبری نیست و هیچ کدام نمیخواهند به تماشاگر تحمیل شوند. اگر دومی نیم نگاهی به آثار نیمه دهه ۱۹۶۰ سینمای آمریکا دارد اولی هم از سینمای آمریکا درس بسیاری گرفته و در سنت همشهری کین است.
اما فرقی اساسی، این دو فیلم از نظر سینمایی خوب را از هم جدا میکند. جدایی نادر از سیمین داستان ما و اینجاست اما اینجا بدون من بیشتر داستان آمریکای دهه ۱۹۵۰ است. و طبیعی هم هست. فیلم اقتباسی است از اثری از تنسی ویلیامز (باغ وحش شیشهای). سالهای بعد از جنگ است و اوج گرفتن رویای آمریکایی. آنقدر موضوع به زمان ومکان متصل است که اصلاً مهم نیست که فیلم اقتباسی از تنسی ویلیامز است. میتوانست اثری از آرتور میلر باشد مگر مرگ یک فروشنده از رویای آمریکایی و فاصلهاش تا زندگی واقعی طبقه زحمتکش جامعه آمریکا سخن نمیگوید. دوران دوران مکتب فرانکفورت است همانها که میگفتند سینمای آمریکا به مثابه فرهنگ انبوه مانع رشد آگاهی طبقاتی و شیئی واره کردن شهروند آمریکایی است. قهرمان فیلم میان رویا و پایانهای خوش فیلمهای عامه پسندهالیوود و بیرحمی زندگی واقعی طبقه کارگر در نوسان است. دوربین سوبژکتیو مرتباً از تعریفی که ارتباط جمعی از زندگی میدهد به تعریف واقعی شرایط زندگی و برعکس در نوسان است. فیلم نشان میدهد که قهرمان فیلم در سالن خلوت نشسته و محو فیلم شده است و صدایی که از صحنه به گوش میرسد به فیلمهای آمریکایی همان سالها تعلق دارد. نه مادر قادربه تحمل شرایط کار است نه پسر. اما رویا به کمک میآید تا زندگی را دلپذیر کند. کار فرما دوباره از مادر استقبال میکند. دوست قهرمان فیلم برمی گردد و از خواهر افلیج او خواستگاری میکند پایان خوش در هوا موج میزند و واقعیت هیچ راهی پیش پای شخصیتهای فیلم نمیگذارد. مادر از پسر انتقاد میکند که اینقدر سینما نرو فکر خواهرت و خودت باش؛ اما خود او نیز مسحور پایان خوش فیلمهای عامه پسند هالیوود و رویای زندگی آمریکایی است. مطمئن است که جوان اول فیلم میآید و دختر افلیجاش را به زنی میگیرد و کارفرمایش دوباره از او استقبال میکند. این یک اثر مارک دار آمریکایی است. در ایران نه از آن سینمای رویاپرداز سالهای بعد از جنگ که مهمترین تفریح طبقه کارگر آمریکایی بود خبری نیست. این سینما باانقلاب به آخر رسید. امروزه عمده مشتریان سینمای ایران جوانان طبقه متوسطاند و سینماهای محلههای کارگری همه تعطیل شدهاند. اساساً این موضوع به جامعه امروز ما مربوط نیست
اتفاقاً این یکی از نقیصههای اساسی سینمای پس از انقلاب ما همین اجتنابش از واقع گرایی است. نه به زندگی ثروتمندان و قدرتمندان نگاهی تیزبینانه میاندازد و نه به شرایط زندگی خرد کننده مردم طبقات پایین توجه میکند وکمتر جرئت انتقاد اجتماعی دارد و حالا هم که هوس انتقاد اجتماعی کرده اوضاع طبقه کارگر آمریکایی دهه ۱۹۵۰ را کپی میکند. کپی برای تمرین خوب است اما اگر میخواهید از زندگی طبقات پایین و حاشیههای جامعه فیلم بسازید میتوانید به نمونههای گذشته خودمان (مهرجویی، فریدون گله، شهید ثالث) نگاه کنید و مسئله امروزشان را نشان دهید امروزه آنچه سختیهایشان را میپوشاند حتی فیلم ایرانی هم نیست. ا لبته انتخاب مضمون با خودتان است اما اگر از چیزی بگویید که مسئله ماست و به سبکی بگویید که مناسب حال امروز ماست خواهید توانست نه فقط با تماشاگر عشقِ فرم سینما بلکه با تماشاگر معمولی نیزدیالوگ برقرارکنید و سینما را در همان جایی قرار دهید که باید باشد. مجرایی برای گفتگو درباره مسائل اینجا و امروزمان.
مرداد ۱۳۹۰